، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

هرروز بهترازدیروز

سلام عشقم .فکرمیکردم برنامه خوابت تنظیم شده وکم کم یه خوره نفس میکشم .اما انگاری اشتباه فکرکرده بودم.دوباره روز ازنو,روزی ازنو.......................اما شیرین زبونیای این روزات انقدرزیاده که کم خوابی های شبونه ی منو می پوشونه ودرکنارت لذت میبرم توپست های قبلی برات گفتم که هرروز نسبت به دیروز شیرین زبون ترمیشی وجملاتی که به زبون میاری باحال تروقشنگ تره  هرروز یه جمله به جمله های قشنگ اضافه میشه ومن هرروز ازدیروز بابت حرفهای قشنگت متعجب تر!!! ازسرکاربرگشتیم خونه ,دریخچال روبازکردی وگفتی :گردوبده ,خواهشا (عاشقتم باخواهشت) یه دونه دادم گفتی دوتا دوتا ,دوتاروبهت دادم .همونطوری که بازی میکردی یکیشم خورد خوردمیخ...
31 مرداد 1394

روزت مبارک دخترم

                             **الهی قربونت برم                          نازگل بابا دخترم                                              چراغ خونه ی منی                                                                &...
26 مرداد 1394

نام :آتریسا -فامیل:توتونچی

سلام عشقم .            حالت خوبه ودماغت چاقه خداروشکر................................ بعدازاون مسافرت یک روزه اصفهان انقدرخسته بودی که شب به جای ساعت 3و4 ساعت 10شب تاصبح خوابیدی فردای اون روزهم چون من offشرکت بودم تاحدود ساعت 9صبح باهم خوابیدیم (دلی ازعذا ازبابت خواب درآوردم) همین باعث شدکه فرداشب وفرداشب وفرداشب روهم ساعت 11 خواب باشی (یعنی میشه واقعا خوابت هرشب همین ساعت باشه )امیدوارم ...چون واقعابیخوابی شبونه ی من وصبح زود بیدارشدنم داشت کلافه ام میکرد.خلاصه اینکه فعلا اصفهان رفتن ما مساوی شد باتنظیم خواب دخملی دیروز که باهم ازپارک برمی گشتیم توراه ازت پرسیدم آتریسا اسمت چیه ...
18 مرداد 1394

سفرنامه اصفهان

سلام دوردونه ی خوشگل من خوشحالم که حالت خوبه (روزی هزاربار بابت سلامتیت خداروشکرمیکنم) یادمه یه زمانی با چهاردست وپارفتنت وغلط زدن وبعدتاتی تاتی کردنت دل من وبابا مرتضی آب میشد وهمش ذوق وشوق مرحله بعدی رشد وتکامل تو ذهنمون روبیشترقلقک میدادتااینکه الان باشیرین زبونیت ونازوادا های دخترونه ات که همیشه آرزوی قلبی من وبابا مرتضی بود روزها وشبها روبااحساسی خوب سپری میکنیم وروزی هزاربار به خاطره معجزه ی قشنگ زندگیمون خداروشکرمیکنیم .وقتی هرروزازدیروزبهترحرف میزنی ذوق وشوق من برای فردا بیشترازدیروزه...به جرات میتونم بگم که به فردابیشترازدیروزی که گذشت فکرمیکنم چون روز به روز بیشتر دارم به روییایی که همیشه توفکروخیالم بود نزدیک ...
14 مرداد 1394

دخترآتیش پاره

سلام عزیزم .خوشحالم که حالت بهتره ....انقدرجمله ی دلم دردمیکنه روتواین چندروزقشنگ تکرارکردی (دیلم دردکیه,نمی دونم چرا به می کنه میگی کیه )که تموم خونه وقتی یه کم احساس میکنن دلشون دردمیکنه عین تومیگن دیلم دردکیه این روزها هرچی هرچی هرچی بگیم عین ضبط صوت اعلام میکنی حتی وقتی من با بابا مرتضی حرف میزنم شماصحبتهای ماروتکرارمیکنی ,بعضی ازحرفات خیلی جالبه وجالب تراینکه تمامی حرفهای خودمونی ماروتوذهنت نگه میداری وبه جاش تحویلمون میدی  دیروزبایه سری مهره بازی میکردی همش حواسم بهت بود که جوری سرت گرم بشه اونا روازدسترست دورکنم تااینکه یه موقعیت مناسب پیداکردم واوناروقایم کردم .همینکه به خودت اومدی اول یه کم دنبالشون گشتی...
13 مرداد 1394

روزهای پایانی تعطیلات

سلام عشقم .خوبی؟ چندروزی میشه که ازاومدن مسافرتمون میگذره,مهمونای خونه مامان جون که برای مراسم عید مادربزرگم اومده بودندکم کم رفته اند ومن هم کم کم به پایان تعطیلات تابستونه ام نزدیک میشم .اصلادلم نمیخواد این روزهای تعطیلی تموم بشه .واقعا مادرهایی که توخونه درکناربچه هاشون هستند چقدرراحت وباآرامش بچه هاشون روبزرگ میکنن.... پنج شنبه شب قراربوددوستای بابا مرتضی خونمون مهمون باشن اما دقیقا ازشب قبل ازمهمونی هم من مریض شدم وتانصفه شب سرم میزدم هم شما (نمی دونم یه دفعه ای چی شد,جالب اینه که تاغروب حال هرجفتمون خوب بود) قرارشدمهمونیمون روتوباغ دایی سعیدبگیریم تاهم مهمونابیشتربهشون خوش بگذره هم ازمحل بسته خونه بریم فضای ...
2 مرداد 1394
1